نوشته اصلی توسط
celeste
سلام من 26 سالمه ، یکی دوسال اخیر با بیش از 30 نفر برای ازدواج صحبت کردم ولی آدمی که دنبالش بودم را پیدا نکرده بودم
تا هفته پیش که یه خواستگاری اومد که همه ایده آلهام را از هر نظر داشت، حتی از حد انتظار من هم یکی دو سطح بالاتره
شخصیت و طرز فکر منحصر به فردی داره که مجذوبم کرده، فوق العاده آدم باهوشیه و با صحبتایی که روز خواستگاری داشتیم میشه گفت رسما شیفته ش شدم
ایشون هم به نظر میومد بدش نیومده باشه... آخرای جلسه بهم گفت روی فلان موضوعات حتما فکر کنید جلسه دیگه بیشتر درموردش صحبت کنیم
من اون شب تا صبح خوابم نبرد، از دلشوره و هیجان اینکه جوابشون چیه داشتم دیوونه میشدم.... روز بعدش خیلی منتظر تماسشون بودم.... اما خبری نشد و واقعا حالم گرفته شد
تا دو روز بعد مادرشون بالاخره تماس گرفتن. حدود ده دقیقه مضمون حرفشون این بود که: دخترتون خیلی دختر خوبیه و ما خیلی خوشمون اومد ازش و ...
اما در نهایت در کمال ناباوری در پایان مادرشون گفت که پسرشون گفته:
این دختر از هر نظر خیلی خوبه، ولی من خودم مشکلاتی دارم که شاید نتونم خوشبختش کنم و نیاز دارم بیشتر در این مورد فکر کنم!
همین.
ومن موندم و کلی سوال بزرگ....
اینکه یعنی واقعا میخواد فکر کنه یا اینکه با بیان مودبانه ای میخواستن بگن تمایل به ادامه ندارن؟!
و اگه تمایل ندارن پس چرا اینقدر تعریف کردن ازم؟ چرا اینقدر دو پهلو جواب دادن؟
تو همین شرایط یک خواستگار دیگه ای که هفته قبل باهاشون صحبت کردم بودم و رد کرده بودم، چندین بار تماس و اصرار خیلی زیاد که بیاید دوباره یک جلسه دیگه صحبت کنیم
و من تحت یه فشار روحی خیلی زیادی قرار گرفتم چون احساس میکردم اگه جوابشون منفی نباشه درست نیست من بخوام با خواستگار دیگه ای حرف بزنم
علی الخصوص که من ایشون رو خیلی خوشم اومده و نمیخوام از دستش بدم
روز سوم در نهایت بعد از کلی کلنجار رفتن تصمیم گرفتم یه اس ام اس بدم به شماره شخصی اون آقا و مستقیم و محترمانه بپرسم نظرشون چیه تا از این حال بد و بلاتکلیفی در بیام...
پیام من اینطور پرسیده شد که گفتم من احساس میکنم طرز فکر و اهدافی که بیان کردید خیلی به من نزدیکه ولی ما متوجه نشدیم نظر شما در این مورد چیه و پرسیدم موافق هستید یک جلسه دیگه صحبت کنیم؟ ودر آخر گفتم البته اگر به هر دلیل تمایل ندارید قابل درکه... در این صورت میتونید پیامم را نادیده بگیرید.
جوابی که بهم پیامکی دادن این بود:
"من هم چون از بسیاری جهات این هم راستایی را حس کردم خواهش کردم فرصتی در اختیار شما و بنده قرار بگیره تا بیشتر تعقل و تامل کنیم"
بعد از این پیام یک هفته ست که من باز هم منتظرم و هییییییییچ خبر یا تماسی از طرف خانوده ایشون نبوده...
ذهنم همه ش درگیره .... نمیتونم بهش فکر نکنم... منتظرم بالاخره یه تماسی یه جوابی...
این همه وقت هیچ خبری؟ عجیب نیست؟
آخه چه موضوعی اینقدر نیاز به تحلیل و فکر کردن داره؟
من الان چقدر باید منتظر بمونم؟ ده روز؟ دو هفته ؟ یه ماه؟ چقدر آخه؟؟
برداشت شما از این داستان چیه؟ اصلا امیدی هست ؟